۵ مرداد ۱۳۹۰

دختر در خانه ی پدرش همانند میوه ای است بالیده در خاک خوب، زن در خانه ی شوهرش همانند سگی است با زنجیر بسته شده


.....وائینا موئینن کهنسال گفت:«می خواهم پایین بیایی و در سورتمه ی من بنشینی تا خمیر شیرینی های عسلی مرا با دستهای خود ورز بدهی و آبجوی خرمایی رنگ را تو برای من بسازی، بر لب هر صخره ای نغمه ای دلنواز ترنّم کنی، تمامی پنجره ها و روزن ها را شادان و خوشحال گردانی.»
باکره ی زیبای پوه‌ژولا در جواب او گفت:«دیروز به هنگام غروب خورشید، سار زیبا زیر گوشم چنین زمزمه کرد: سپید و روشن است روزِ تابستان، از آن سپیدتر و روشن تر، بخت دختر باکره؛ سرد است آهن در هوای یخبندان، از آن سردتر اقبال زن شوهر کرده؛

۱ مرداد ۱۳۹۰

تنت در جامه چون در جام باده

.......یه شات جک دانیلز، با یخ و مخلفات ، به سلامتی حافظ و تفأل و الخ



چو گل هر دم به بویت جامه در تن/کنم چاک از گریبان تا به دامن
تنت را دید گل گویی که در باغ/چو مستان جامه را بدرید بر تن
من از دست غمت مشکل برم جان/ولی دل را تو آسان بردی از من
به قول دشمنان برگشتی از دوست/نگردد هیچ کس دوست دشمن
تنت در جامه چون در جام باده/دلت در سینه چون در سیم آهن
ببار ای شمع اشک از چشم خونین/که شد سوز دلت بر خلق روشن
مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز/برآید همچو دود از راه روزن
دلم را مشکن و در پا مینداز/که دارد در سر زلف تو مسکن
چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ/بدین سان کار او در پا میفکن

۲۶ تیر ۱۳۹۰

لحظه دیدار نزدیک است

می‌گن آدم باید حواسش به آرزوهاش باشه، چون ممکنه وقتی که برآورده بشن، ببینی که این اصلاً هم اون چیزی نبوده که تو دلت می‌خواسته. مدت‌ها بود که منتظر بودم بهم پیشنهاد بده که با هم بریم بیرون یه چیزی بخوریم. امروز حرفم درباره رفتن به خرید رو تو هوا زد و پیشنهاد داد که خودش منو ببره. انقدر خوشحال شدم که یه لبخند بدون اجازه من صورتم رو به دو نیمه مساوی تقسیم کرد. جوری که حتی چشمای اونم شروع کرد به خندیدن.