وقتی تقریباً بیست ساله بودم، سه چهار نفر دختر بودیم که همهش با هم این طرف و اون طرف میرفتیم. من که به کنار، پسرونه، با تمام تلاشهای ممکن برای حذف تمام عناصر زنونهی دست و پاگیر. بین ما، یه دختر هم بود که کلاً خیلی با عشوه حرف میزد. نه اینکه از نظر اخلاقی مشکل داشته باشه یا هر چی، صرفاً شیوهی حرف زدنش این بود.
نکته جالب، برخورد پسرهایی بود که در شعاع گفتگو با میم قرار می گرفتند. مثل آهن به آهنربا جواب میدادند. شروع میکردن به لاف زدن و تعریف کردن از خودشون. و برخلاف زمانی که با ماها بودن، یادشون نمیرفت که خانما مقدّمن، که دخترا نمیتونن چیزای سنگین رو بلند کنن.