یک جک تکراری: مرد از خدا میپرسد: خدایا چرا زن را انقدر زیبا آفریدی؟ -برای اینکه تو عاشقش بشوی. -حالا چرا انقدر احمق آفریدی؟ -برای اینکه او هم عاشق تو بشود.
وقتی با یک مرد هستی، مخصوصاً وقتی تمام و کمال با او هستی، وقتی به نظرت عشقی که بین شما هست، تا حالا نبوده و نخواهد بود، و لحظاتی هست که یگانگی چنان یکرنگ است که شک میکنی به اینکه خواهر و برادرید یا عاشق و معشوق، و دقیقاً درهمین لحظه، طرف مذکر داستان، دراین فکرست که شما چقدر آویزان، یا چقدر ناامیدانه عاشق هستید. به نظرش میآید که شما هیچ کاری به جز دوست داشتن او ندارید و اگر او نباشد شما میمیرید (که اگر تبصرهها را در نظر نگیریم درست است) و شروع میکند برهمین اساس عمل کردن.یکی از عادتهای آدمها این است که معمولاً همه چیز را از حد میگذرانند و اصولاً با خط طلایی اعتدال بیگانهاند. و پس از اینکه خوب از آن طرف بام افتادند، به صرافت این میافتند که کمی هم این طرف را تجربه کنند.