امروز وسط ثکس، یه دفعه ریتم داستان عوض شد، رنگش عوض شد، و سیل بوسه سرازیر شد. جوری که مثل یه فریاد بود، این خواهش، که : میفهمی چی میگم لامصب؟؟؟ میدونی چقدر دوسِت دارم؟؟؟ این همون چیزی هست که باید از چشماش بخونی و در همون لحظه بهش لبیک بگی. وگرنه اون «آن» میپره. بهش بگو عزیزم، من هم همون جایی هستم که تو هستی... یا یه چیزی تو این مایهها. که طرفت بدونه تو هم در جریانی.... که چشماش پر از اشک بشه، و اخمآلود به کارش ادامه بده....
دشمن عزیز....
دشمن عزیز....