۱۴ تیر ۱۳۹۱

گمرک

داشت با هیجان تعریف می‌کرد که چطور باید از گمرک رد شد. وقتی به آنجا رسید که مأمور چمدانش را می‌گیرد تا باز کند، از اینکه در آغوشش بودم و او آنقدر دور در گمرک چمدان تحویل می‌داد به خشم آمدم. دستش را گذاشتم روی سینه‌ام. ساکت شد. گفتم خب. گفت چی خب؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر